جدول جو
جدول جو

معنی الله دی - جستجوی لغت در جدول جو

الله دی(اَلْ لاه)
دهی است بخش پشت آب شهرستان زابل، در 6 هزارگزی جنوب خاوری بنجار، و 13 هزارگزی شوسۀ زاهدان به زابل، جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 158 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود هیرمند، و محصول آن غلات، و شغل مردم زراعت است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8) ، نگاهدارندۀ حدّ هر چیز، فرهنگ ور. بافرهنگ. (مهذب الاسماء). فرهنگی. دانشمند. هنرمند. خداوند ادب. ادب دارنده. دانای علوم ادب. سخن دان: این بوسهل مردی امامزاده و محتشم و فاضل و ادیب بود اما شرارت و زعارت در طبع وی مؤکد شده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 175).
آنکو عمید رفت ز خانه
آنکو ادیب رفت بمکتب.
مسعودسعد.
ملاحظۀ ادب بسیار کردی که مردی سخت فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 683). بوبکر هم فاضل و ادیب و نیکو خط و مدتی بدیوان ما بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 274). بومنصور فاضل و ادیب و نیکو خط بود. (تاریخ بیهقی ص 274). آهسته و ادیب و فاضل و معاملت دان بود. (تاریخ بیهقی ص 382) ، آموزندۀ ادب. فرهنگ آموز. ادب آموز. (نصاب) : تا چنان شد که ادیب خویش راکه ویرا بسالمی گفتندی امیرمسعود گفت... (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 106).
گر شود بیمار دشمن با طبیب
ور کند کودک عداوت با ادیب.
مولوی.
، دبیر، رسم دان:
جرعه بر خاک همی ریزیم از جام شراب
جرعه بر خاک همی ریزند مردان ادیب.
منوچهری.
ج، ادباء.
- ادیب شدن، ادابه. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الله داد
تصویر الله داد
(پسرانه)
الله (عربی) + داد (فارسی) داده خداوند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الله داد
تصویر الله داد
مال خداداده، خداداد، آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الله وردی
تصویر الله وردی
الله داد، مال خداداده، خداداد، آنچه به غنیمت ببرند یا غارت کنند
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ لاه)
سرهندی. او راست کتاب مدارالافاضل در لغت فارسی. رجوع به فهرست کتاب خانه سپهسالار ج 2 ص 227 شود، گردیدن. (لازم و متعدیست) ، گرد کردن. (تاج المصادر بیهقی). گردگردانیدن. چرخاندن. چرخانیدن، مبتلا بعلت دوار شدن. (منتهی الارب) ، نگریستن درکار تا داند چگونه انجام کند آنرا. (منتهی الارب) ، کارگردانی، اداره کردن، قوام دادن. نظام دادن. گرداندن. چرخاندن. مستقیم کردن. تنظیم کردن. رتق و فتق دادن. نظم و نسق دادن. تولیت کردن. متولی بودن. ولایت راندن. قیادت کردن: اداره کردن شغلی را، راندن آن شغل را. راه بردن
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
دینوری، محمد بن عبدالخالق، یکی از مشایخ عرفاست، وی بمائۀ چهارم میزیست، مولد او دینور و زمانی در وادی القری اقامت گزیده است، رجوع بنامۀ دانشوران ج 3 ص 68 شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا)
منسوب به اﷲ. خدایی. مرد خدایی. خداپرست.
- اللهیان، مردان خدا:
باز وقت صبح چون اللهیان
برزنند از بحر سر چون ماهیان.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(لَ لِ مَ)
دهی از دهستان برگشلو حومه شهرستان ارومیه، واقع در 8هزارگزی شمال خاوری ارومیه و 2500گزی شمال شوسۀ گلمانخانه ارومیه. جلگه، معتدل و مالاریائی و دارای 440 تن سکنه. آب آن از شهرچای. محصول آنجا غلات، حبوبات، توتون، انگور و چغندر. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی و راه آن ارابه رو است و تابستان اتومبیل توان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش رامیان شهرستان گرگان، واقع در 14 هزارگزی جنوب رامیان. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 410 تن شیعه هستند که به فارسی و ترکی سخن می گویند. آب آن از چشمه و محصول آن غلات و ارزن و شغل مردم زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچۀ ابریشمی و کرباس است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه حَ)
دهی است از دهستان هریس بخش مرکزی شهرستان سراب، در 20هزارگزی جنوب باختری سراب و 15 هزارگزی شوسۀ سراب به تبریز. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 107 تن هستند که مذهب تشیع دارند و به زبان ترکی سخن میگویند. آب آن از نهر و چاه، محصول آن غلات و بزرک، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه خَ)
ده کوچکی است از دهستان میان دورود بخش مرکزی شهرستان ساری در 20 هزارگزی شمال خاوری ساری. سکنۀ آن 30 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است جزء دهستان کله بور بخش مرکزی شهرستان میانه در 31 هزارگزی جنوب باختری میانه و 31 هزارگزی شوسۀ تبریز به میانه. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 100 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، محصول آن غلات، نخودسیاه، بزرک و عدس، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه دِهْ)
دهی است جزء دهستان اسالم بخش مرکزی شهرستان طوالش در 11 هزارگزی جنوب هشت پر و 2 هزارگزی شوسۀبندر انزلی - آستارا. جلگه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 309 تن سنی و شیعه هستند که به ترکی و طالشی و گیلکی سخن میگویند. آب آن از رود خانه محلی، و محصول آن برنج و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه دَ رَ)
دهی است از دهستان سارال بخش دیواندرۀ شهرستان سنندج، در سه هزارگزی جنوب دیواندره و نه هزارگزی باختر شوسۀ سنندج - دیواندره. کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 350 تن سنی هستند و به کردی سخن میگویند و آب آن از رودخانه و چشمه، و محصول آن غلات، حبوبات و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. این ده در دو محل بفاصله 4 هزارگزی واقع است و بنام بالا و پائین نامیده میشود. سکنۀ پائین 180 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه قُ)
سی امین از خانان ازبک خیوه (1241- 1258 هجری قمری). (از معجم الانساب) ، سپید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء).
- حمار اقمر، خر سفید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- سحاب اقمر، ابر سپید مایل به تیرگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
، وجه اقمر، روی همچون ماه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، لیل اقمر، شب مهتابی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه قُ)
دهی است از دهستان هلیلان بخش مرکزی شهرستان شاه آباد. در 27 هزارگزی جنوب خاوری هرسم و 3 هزارگزی کهره. دشت و معتدل است. سکنۀ آن 215 تن شیعه هستند که به لکی و کردی و کمی فارسی سخن میگویند. آب آن از رود خانه پشت تنگ و محصول آن غلات، لوبیا و لبنیات، و شغل مردم زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه کَ)
دهی است از دهستان چهاراویماق بخش قره آغاج شهرستان مراغه در 12هزارگزی خاور قره آغاج و 31هزارگزی جنوب شوسۀ مراغه به میانه. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 50 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات، و بزرک و زردآلو، و شغل مردم زراعت و صنایع دستی جوراب بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4) ، جمع واژۀ کاع. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به کاع شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه وِ)
جزء دوم ترکی است بمعنی عطا کرده و داده. خداداد. نامی از نامهای مردان
رجوع به اﷲوردی شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لاه)
دهی است از بخش میان کنگی شهرستان زابل، در 24 هزارگزی شمال باختری ده دوست محمد نزدیک مرز افغانستان. جلگه و گرم معتدل است. سکنۀ آن 700 تن هستند که مذهب تشیع دارند و بفارسی و بلوچی سخن میگویند. آب آن از رود خانه هیرمند، و محصول آن غلات، پنبه و صیفی، و شغل مردم زراعت و گله داری، گلیم و کرباس بافی است، وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ دِلْ لاه)
دیبلی، یکی از شیوخ متصوفه، محمد بن منصور طوسی درک صحبت او کرده و حکایتی از او آورده است، رجوع به صفهالصفوه ج 4 ص 52 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اللهی
تصویر اللهی
منسوب به الله خدایی، مرد کامل رشید از نقص رسته: (روح را تاثیر آگاهی بود هر کرا این پیش اللهی بود) (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اللهی
تصویر اللهی
((اَ لْ لا))
منسوب به الله، خدایی، مرد کامل، از نقص رسته
فرهنگ فارسی معین
نوازنده ی نی چوپانی
فرهنگ گویش مازندرانی